پناهگاه امن دل
هيچكس همراه نيست؛ تنهاي اول
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم یک تراش سرخ لاکی داشتیم کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت دوشمان از حلقه هایش درد داشت گرمی دستانمان از آه بود برگ دفترهایمان از کاه بود تا درون نیمکت جا میشدیم ما پر از تصمیم کبری میشدیم با وجود سوز و سرمای شدید ریزعلی پیراهنش را می درید کاش میشد باز کودک میشدیم لااقل یک روز کودک میشدیم....
برچسبها: